گاهی وقتا ستاره ها هم از بودن در آسمان خسته می شوند
فردا قراره من و تو از همدیگه جدا بشیم
فردا قراره همدم گریه بی صدا بشیم
تو کوچه های بی کسی نیستی و پرسه می زنم
آی آدما نگاه کنید غریب شهر تون منم
حالا چی شد عوض شدی دلت کجاست سنگ صبور؟
من تو رو عاشق می کنم هر جور شده حتی به زور
کی می خواد فردا تورو از من بگیره
کاش اونم ویرون بشه آتیش بگیره
ما باید فردا رو از دنیا بگیریم
ما اگه از هم جدا شیم، میمیریم
ما باید قدر این روزا رو بدونیم
وای اگه فردا بیاد تنها میمونیم
حالا که دیگه مجبوریم
از همدیگه وداع کنیم
بیا به یاد اون روزا
همدیگرو دعا کنیم
یه وقت دیدی دعا گرفت
خدا نذاشت جدابشیم
ای وای داره فردا میاد
باید دست به دعا بشیم
با قلب پاکت از خدا بخواه منو صبرم بده
هنوز نرفتی از پیشم دوریت داره زجرم میده
کی میخواد فردا تورو از من بگیره
کاش اونم ویرون بشه آتیش بگیره
عزیزم یادت نره دنیا دوروزه
نمی خوام فردا دلت واسم بسوزه
ای خدا حتی اگه دوستم نداره
تو میتونی نذاری تنهام بذاره
دوستان عزیز از این که بیشتر شعر ها مربوط استاد کاظمی است، دلیلش آن است که من به استاد ارادت خاصی دارم و با خواندن شعر هایش حس دیگری دارم.
آیا شود بهار که لبخندمان زند؟
از ما گذشت، جانب فرزندمان زند
آیا شود که بَرْشزنِ پیر دورهگرد
مانند کاسههای کهن بندمان زند
ما شاخههای سرکش سیبیم، عین هم
یک باغبان بیاید و پیوندمان زند
مشت جهان و اهل جهان بازِ باز شد
دیگر کسی نمانده که ترفندمان زند
نانی به آشکار به انبان ما نهد
زهری نهان به کاسه گُلقندمان زند
ما نشکنیم اگرچه دگرباره گردباد
بردارد و به کوه دماوندمان زند
رویینتنیم، اگرچه تهمتن به مکر زال
تیر دوسر به ساحل هلمندمان زند
سر میدهیم زمزمههای یگانه را
حتّی اگر زمانه دهانبندمان زند
محمد کاظم کاظمی